هان بیا ای کودک دلخسته ام مرغک لب تشنۀ پر بسته ام
تا به اوج عشق پروازت دهم نیک فرجامی ز آغازت دهم
ما گروه ا ر اکبر و گراصغریم آتشی خود سوزاز پا تا سریم
پس درآغوشش چوجان بگرفت تنگ برد او را جانب میدان جنگ
گلبنی در برگ ریزان اجل غنچۀ خود را گرفته در بغل
گفت ای نامردمان تند خوی ای ز خون مستمندان شسته روی
کشتن من گر روا پیش شماست کودکان راازعطش کشتن خطاست
طفل را ازناتوانی رفته تا ب سر ز بیتابی روی دامان با ب
تافت از دورش سفیدی گلو همچنان استاده ای از پیش رو
حرمله آن کینه جوی تیره بخت دست آزید و کمان بگرفت سخت
گفت ای چرخ برین منهاج تو خواهم این استاره را آماج تو
ازکمان چون تیر در پرواز شد از گلوی نازکی خون باز شد
نظرات شما عزیزان:
|