.jpg)
نگویمت که تو جـا ن منی و جانانی که هر چه خوانمت از لطف بهتراز آنی
به مهر و ماه و گل و سرو دیگران مانند تو را نظیر نباشد به خویش میمانی
شما یل تو عیا ن کرد پیش اهل نظر که نیست حور و پری را جمال انسانی
تو را صفت نتوان کرد با زبا ن و قلم که همچو گوهر جان آشکار و پنهانی
وجود پاک تو این درس را به من آموخت که فرقها بود از عشق تا هوسرانی
ز دیده رفتی و هرگز نمیروی از د ل تن تو دور و من اندر وصال روحانی
به هر طرف نگرم نقش توست درنظرم ولی نه آن ِ منی با چنین فراوانی
د ل محقـر من خانۀ محبّـت توست روا مدار که روی آورد به ویرانی
ترحّمی که مرا بی تو جان رسیده به لب تفقدی که نمیپاید این گران جانی
به کارا لفت ازین غم چه مشکل افتاده ست که در هوای تو جان می دهد به آسانی
نظرات شما عزیزان:
|