می کشد چشـم تو از گوشۀ میخا نه مرا می کنـد زلف چـو زنجیر تو دیوانه مرا
شسته بودم زمی و جام و قدح دست ولی می بـرد بـا ز لبت بـر سـر پیمانه مرا
به هوای لب میگو ن تو گر خا ک شوم ذره ای کــم نشـود رغـبت میخــانه مرا
دانـۀ خا ل تو آ ن روز که د ید م گفتـم دام زلف تو کنـد صید بد ین دانـه مرا
رخ مپوشان زمن،ای سوخته صدبارچوشمع شوق روی تو ، به یک شعله چو پروانه مرا
ترک سودای سـر زلف سیا هت نکنـم گر به صد شاخ کنی همچو سر شانه مرا
مده ای زاهدم از شاهد و می توبه که نیست چون تو گوشی که بود قا تل ا فسانه مرا
منم و میکده و صحبت رندان همه عمر نیست ای خواجه سر خلوت کاشانه مرا
گـر طلسم تـن من بشکند ایام ، هنوز گنج عشق تو بود د ر د ل ویرانه مرا
در جهان تا بود از قبله و محراب نشان قبـلۀ جـان نبـود جـز رخ جانـانه مرا
صاحب تاج و نگینم چو نسیمی ،تا هست بر سر از خاک درش افسر شاهانه مرا
نظرات شما عزیزان:
|