بسمه تعالی
بتی که راز جما لش هنوز سربسته است به غارت د ل سودا ئیان کمر بسته است
عبیر مهر به یلدای طره پیچیده ا ست میان لطف به طول کرشمه بربسته است
برآن بهشت مجسم دلی که ره برده است درِ مشـاهده بر منظـر د گر بسته است
زهی تموّج نوری که بی غبار صدف در امتداد زمان نطفۀ گهر بسته است
بیا که مردمک چشم عاشقا ن همه شب میان به سلسلۀ اشک تا سحربسته است
به پای بوس خیا لت نگاه منتظران زبرگ برگ شقایق پل نظر بسته است
هزار سدّ ضلا لت شکسته ایم و کنون قوام ما به ظهور تو منتظر بسته است
متا ب روی ز شبگیر جان بی تا بم که آه سوخته میثا ق با اثر بسته است
به یازده خم می گرچه دست ما نرسید بده پیاله که یک خم هنوزسربسته است
« فرید اصفهانی »
نظرات شما عزیزان:
|